مشدی پروری

مشدی پروری:مشدی یا مشتی پروری (به زبان مازندرانی: مشدی پِلوِری؛ pelveri) با نام اصلی محسن احمدی (زادهٔ ۱۲۷۱ - درگذشتهٔ ۱۳۱۶) فرزند قاسم،از سرکشان سال‌های پایانی عهد قاجار و دورهٔ پهلوی اول می‌باشد.برخی او را عیار و برخی یاغی و گروهی نیز او را مبارز علیه رضاشاه می‌دانند و حتی برخی او را میرزا کوچک کوچک می‌نامند.

او حدود صد سال پیش در یکی از روستاهای بنام منطقهٔ هزارجریب مازندران یعنی پرور (به گویش محلی: پلورpelver) زاده شد.

مشدی در فرهنگ و فولکلور مردم مازندران:مشدی در فرهنگ و فولکلور مردم مازندران جایگاه ویژه‌ای دارد و پس از هفتاد سال از مرگش هنوز کسانی دربارهٔ او رمان می‌نویسند و در وصف او شعر و چکامه می‌سرایند. از جملهٔ این شاعران شعبان نادری رجه را می‌توان نام برد که چنین گفته است:

خامبه البسو و ترنه بووشم/بسون مشدی پلور بمیرم

مشدی در باور بسیاری از کهنسالان البرز یک قهرمان است. حتی برخی از مکان‌های جغرافیائی مازندران به نام مشدی ثبت شده‌است. برای نمونه در سرخ‌گریوه (از روستاهای هزارجریب بهشهر) مکانی به نام «مشدی خاسه» (خوابگاه و جایگاه مشدی) وجود دارد که اشاره‌ای است به کمین‌گاه و اتراق‌گاه مشدی و یارانش. در سمنان و مازندران جنگ‌آوران و یاغیان زیادی از جمله حسین خان، گل آقا، محمدجوه، ممزمون (محمد زمان)، پدید آمدند اما هیچ‌یک از آنها همانند مشدی مشهور و محبوب نشده‌اند.مشدی خواه یاغی نامیده شود خواه مبارز، نمی‌توان صفت عیار را از او سلب کرد. صفتی که باعث می‌شود مردم منطقه با وجود برخی دلخوری‌هاهنوز هم پس از هفتاد سال به نیکی از او یاد کنند. او گاهی برای برآوردن نیازمندی‌های خود و یارانش از مردم عادی درخواست آرد، نان، گوشت یا هر آنچه در توانشان بود می‌کرد به گونه‌ای که فشاری به ایشان نیاید و ظاهرا خود را موظف به جبران آنچه گرفته‌بود می‌دانست چنانکه یوسف مقصودی در کتاب «نگاهی به شهمیرزاد» می‌نویسد مشدی سعی داشت به مستضعفان اجحاف نشود و اگر از روی اضطرار اموال یا گوسفندی از آنان می‌گرفت بیش از قیمت اصلی به آنان می‌پرداخت و از اموال و حشم و وجوهی که از متمکنین می‌گرفت سهمی هم به مستمندان می‌داد. از همین روی عدهٔ زیادی برای حفظ جانش به او کمک می‌کردند و با ژاندارم همکاری نمی‌کردند به خاطر همین اشعار چندی به زبان مازندرانی در وصفش سرودند...

«مشدی عصبانی شد و گفت: رفقای سنگسری، میرغفار و میرهادی! قفل درها را بشکنید، اما بی‌حرمتی نکنید. آنها صندوقچهٔ فولادی را شکستند. مشدی دسته‌های اسکناس را برداشت و همه را بین مردم پخش کرد. امان از دست مشدی، امان از دست مشدی!»

روح‌الله پینسکی (از یاران مشدی) تعریف می‌کرد یاران با دوربین کتیراگیر را می‌پائیدند و متوجه خیانت او شدند و زمانی که او را یافتند تفنگ را به سوی او نشانه گرفتند. مشدی مانع از کشته شدن کتیراگیر شد و به یاران خود گفت دست نگه دارید او از ترس جان ناچار شد و بی‌تقصیر است. در ثانی اگر او را بکشیم مأموران کس دیگری را پیدا می‌کنند و آدم برای آنها کم نیست. محمدقاسم گودرزی (پروری) تعریف می‌کرد: روزی مشدی و یارانش به حیاط خانه‌مان آمدند تا آرد بگیرند. مادرم یک کیسه آرد به آنها داد. من بچه بودم آنها را نمی‌شناختم و به آنها پرخاش کردم و ناسزا گفتم. گفتم شما آرد ما را بردید ما چه بخوریم. مشدی پیشانی مرا بوسید و گفت: اگر نمردم چند روز دیگر آرد را پس می‌دهم و اگر مردم این آرد را به من حلال کنید. پس از چند روز شنیدم مشدی مرد.

به نقل از گفته‌های شنیداری بسیاری از مردم مازندران مشدی حقوق بسیاری از افرادی که املاک و ناموس آنها مورد تهاجم خوانین قرار گرفته‌بود را اعاده کرد.