امير پازواري مشهور به امير مازندراني، شيخالعجم و اميرالشعراء از شاعران طبري سراي مازندران است.چنانچه از سرودههای منسوب به وی برميآيد، امير پازواري از مردم شيعه روستای پازوارِ بابل بوده و معشوقهای به نام گوهر داشته است. این عارف شوریده، به عنوان يك افسانه در فرهنگ عامه راه يافته است. طوري كه افسانهی امیر به زبان نقالان و خنیاگران مازندرانی و عامهی مردم جاری است.
آنگونه که سنت نقالان است، هرکدام افسانه را به گونهای میپرورانند و گسترش میدهند. در نقلهای متعدد امیر برای خانوادهی گوهر باغبانی میکند، گوهر برای او ناهار میبرد و با خربزهای که از دست سوار نقابداری میگیرند و میخورند، زبانشان به شعر باز میشود، سپس در مییابند كه آن سوار حضرت علی(ع) بوده است. امیر به دنبال سوار روانه میشود. سوار را در حال عبور از رودخانهای، میبیند كه به جای آب، آتش در آن روان است و او را از عبور از آن رودخانه بازمیدارد. امیر از رودخانهی آتش میگذرد و به پابوسیِ سوار مشرّف میگردد و درِ معرفت به رویش گشوده میشود و چون نام یار و معشوقش گوهر بوده است، معشوق حقیقی خویش را نیز به این نام میخواند.
در روایتهای چندگانه، گوهر پدر ندارد، مادری دارد که امیر را از کودکی به خانه پذیرفته و بزگ کرده است. امیر نخست به غازبانی و سپس به باغبانی آنان روی میآورد، مادر گوهر از پیوند امیر با گوهر سر سازگاری نداشت؛ به همین خاطر گوهر را از روستایی به روستای دیگر میکشاند، و امیر در لباس رویگر، پینهدوز و... در پی آنان میرفت، و با گوهر به گفتگو مینشست. در همه ی روایتها، امیر رقیبی دارد که او هم با خوردن قاچی از همان خربزه یا با خوردن گوشت بزی که ازپوست خربزه ی امیرخورده بود، زبانش به شعر بازمیشود- او هم دلباخته ی گوهر بود. و سرانجام باعث مرگ امیر و گوهر میشود.